برای متن کامل روی ادامه مطلب کلیک کنید.
ابرها رفتند و آسمان سهم تو شد خورشید.
اما من هم
از این آسمان سهمی دارم. سهم مرا هم بده. من دختر آسمانم اما مردمان
خاکی زمین
در قلب یخ زده خود جایی برای آسمانی ها ندارند. پشتت را به من نکن
خورشید. طلوع
کن. من اینجا دل به فانوس خوش نکرده ام. بر من بتاب.
سالهاست
بند
کفشهایم را خودم نبسته ام خورشید! که پاهای
ناتوان من نیازی به کفش ندارد.
سالهاست پشت پنجره چشم انتظار مانده ام تا شاید
نسیمی با بوی مادر کنار تختم
بیاید و رویاهایم را نوازش دهد.
چرا
اینگونه نگاهم می کنی خورشید؟